روان گردانیدن، روان ساختن، جاری کردن، جریان دادن، کنایه از ازبر کردن درس یا مطلبی، برای مثال ما طفل مکتبیم و بود گریه درس ما / ای دل بکوش تا سبق خود روان کنیم (ابوالقاسم فندرسکی - لغتنامه - روان کردن)، کنایه از رواج دادن، روغن زدن و نرم کردن، روانه کردن، گسیل داشتن، فرستادن، به راه انداختن
روان گردانیدن، روان ساختن، جاری کردن، جریان دادن، کنایه از ازبر کردن درس یا مطلبی، برای مِثال ما طفل مکتبیم و بُوَد گریه درس ما / ای دل بکوش تا سبق خود روان کنیم (ابوالقاسم فندرسکی - لغتنامه - روان کردن)، کنایه از رواج دادن، روغن زدن و نرم کردن، روانه کردن، گسیل داشتن، فرستادن، به راه انداختن
میوۀ تازه اول بار در آن فصل خوردن یا چیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). چشیدن ثمر یا بقول تازه و نو. (آنندراج). خوردن میوۀ تازه به بازارآمده. (فرهنگ فارسی معین). بار اول در سال حاضر، خوردن میوۀ نورس را. خوردن بار اول نوباوه ای را. (یادداشت مؤلف). نخستین ثمر درختی را خوردن. نخستین بار در فصل، میوه ای را خوردن: بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست میوه چون در شهر شد بسیار نوبر می کنم. صائب (از آنندراج). ، بار اول در عمر به چیزی رسیدن. (یادداشت مؤلف). به معنی حاصل کردن هر چیز نیز آید. (آنندراج). مزۀ چیزی چشیدن اول بار: طالب کامجو کجا نوبر حال ما کند نیست نصیب بلهوس رتبۀ عشق پاک ما. طالب (از آنندراج)
میوۀ تازه اول بار در آن فصل خوردن یا چیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). چشیدن ثمر یا بُقول تازه و نو. (آنندراج). خوردن میوۀ تازه به بازارآمده. (فرهنگ فارسی معین). بار اول در سال حاضر، خوردن ْ میوۀ نورس را. خوردن بار اول نوباوه ای را. (یادداشت مؤلف). نخستین ثمر درختی را خوردن. نخستین بار در فصل، میوه ای را خوردن: بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست میوه چون در شهر شد بسیار نوبر می کنم. صائب (از آنندراج). ، بار اول در عمر به چیزی رسیدن. (یادداشت مؤلف). به معنی حاصل کردن هر چیز نیز آید. (آنندراج). مزۀ چیزی چشیدن اول بار: طالب کامجو کجا نوبر حال ما کند نیست نصیب بلهوس رتبۀ عشق پاک ما. طالب (از آنندراج)
مقابل هم قرار دادن. مقابل کردن. مواجه گردانیدن، مدعی و منکری را در مجلس به مشافهۀ ادعا و انکار وادار کردن تا صحت و سقم گفتۀ یکی از آنها ظاهر آید: آنانکه منکرند بگو روبرو کنند. (یادداشت مؤلف)
مقابل هم قرار دادن. مقابل کردن. مواجه گردانیدن، مدعی و منکری را در مجلس به مشافهۀ ادعا و انکار وادار کردن تا صحت و سقم گفتۀ یکی از آنها ظاهر آید: آنانکه منکرند بگو روبرو کنند. (یادداشت مؤلف)